شنبه 15 اردیبهشت 1403 - 8:30 بعد از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


ما برآنیم گامی هرچند کوچک درجهت شناساندن مظلومیتها ونشان دادن جنایت ها در طول تاریخ برداریم هرکس همگامی مارا میطلبد مادنبال هم مسیریم واین به آن معنا نیست که اجازه سخن به مخالفین نمیدهیم بلکه میخواهیم حرفی برای گفتن باقی نمانده باشد دراین گفتگوی دور از تعصب وپیش داوری و توهین به همگامان خیرمقدم میگوییم صفای قدومتان
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 467
نویسنده پیام
islamreal آفلاین



عضویت: 19 /1 /1391


دلايل طرفداران تحريف قرآن ‏
دلايل طرفداران تحريف قرآن و پاسخ آن‏

طرفداران تحريف قرآن در اين پندار غلط به دلايلى تمسك جسته، مطالبى را عنوان نموده‏اند و ما ناچاريم در اين فصل و در فصول آينده اين دلايل را مورد بحث و بررسى قرار داده و در ضمن چند فصل به بحث تحريف پايان دهيم. اينك دليل اولشان را در اين فصل مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1ـ تحريف تورات و انجيل

طرفداران تحريف قرآن مى‏گويند: در روايات متواتر و كثيرى كه به طريق شيعه و سنى نقل گرديده است، چنين آمده است كه: آن چه در امت‏ها و ملل گذشته به وقوع پيوسته است، در امت و ملت اسلامى نيز مو به مو جريان خواهد داشت بنابراين، تحريف كه به تورات و انجيل و كتب ملل گذشته راه يافته است در قرآن نيز بايد وجود داشته باشد.

از جمله رواياتى كه به اين حقيقت دلالت دارد، روايتى است كه شيخ صدوق در اكمال الدين از غياث بن ابراهيم آورده و او هم از امام صادق و آن حضرت نيز از پدرانش، از رسول خدا نقل نموده‏اند كه: «هر آن چه در امت‏هاى گذشته به وقوع پيوسته است، در اين امت نيز مو به مو واقع خواهد شد. لتركبنّ سنن من قبلكم» (1) با در نظر گرفتن مضمون حديث و روال كلى كه از آن استفاده مى‏شود، بايد تحريف هم در قرآن واقع شود در غير اين صورت معناى حديث درست نخواهد بود.

پاسخ, اين دليل از جهاتى مردود است زيرا:

1ـ اخبارى كه اساس اين دليل را تشكيل مى‏دهند، خبر واحدى (2) بيش نيستند و نمى‏توانند موجب اطمينان و يقين باشند و ادعاى كثرت و تواتر در اين روايات و اخبار، ادعايى بيش نيست و جز گزاف و مبالغه گويى چيز ديگرى نمى‏تواند باشد و اين روايات در هيچ يك از كتب چهارگانه معتبر شيعه «كتب اربعه» نيامده است.

پس نمى‏توان به اين روايات تكيه نمود و نتيجه‏گيرى كرد كه وقوع تحريف در تورات و انجيل مستلزم وقوع آن در قرآن است و در ميان اين دو ملازمه وجود دارد.

2ـ اگر كسى اين دليل را صحيح بداند، بايد «زيادت» را نيز در قرآن بپذيرد زيرا در تورات و انجيل زيادت به عمل آمده است در صورتى كه نظريه زيادت در قرآن به قدرى نادرست و بطلان آن واضح و روشن است كه كسى نمى‏تواند به آن تفوّه كند.

3ـ حوادث زياد و بى‏شمارى در امت‏هاى گذشته اتفاق افتاده است كه در اين امت به وقوع نپيوسته، مانند گوساله پرستى و سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل، غرق شدن فرعون و پيروانش، سلطنت سليمان بر انس و جن، رفتن حضرت عيسى به آسمان، مرگ هارون (وصى حضرت موسى) قبل از خود وى، وقوع معجزات نه گانه حضرت موسى، ولادت عيسى بدون داشتن پدر، مسخ شدن عده زيادى از امت‏هاى گذشته و به صورت ميمون و خوك در آمدن آنها و وقايع و حوادثى كه از حد شمارش بيرون است و هيچ كدام از اين وقايع در ميان امت اسلام واقع نشده است.

عدم تطابق در اين موارد بهترين دليل و گواه است بر اين كه: اين احاديث صحت ندارند و بر فرض صحت نيز ظاهر آنها منظور نمى‏باشد و شايد منظور، اين باشد كه مشابه آن حوادث كه در ملل گذشته به وقوع پيوسته است، در ميان امت اسلام هم به وقوع خواهد پيوست نه خود همان حوادث.

بنابراين، تحريف در ميان ملت اسلام نيز با حفظ الفاظ و ظواهر قرآن به وقوع پيوسته است كه مخالف حقايق و مفاهيم قرآن عمل مى‏شود و اين خود نوعى تحريف است.

اين معنى را كه ما گفتيم از روايتى كه در اول بحث آورديم، به دست مى‏آيد و همان معنى را روايت ديگرى نيز كه ابو واقد ليثى نقل نموده تأييد مى‏كند و آن اين كه رسول اكرم (ص) در موقع حركت به سوى «خيبر» به درختى به نام «ذات انواط» رسيد كه آن درخت به مشركين تعلق داشت و سلاح‏هاى خويش را بر آن مى‏آويختند، ياران پيامبر گفتند: يا رسول اللَّه براى ما نيز «ذات انواطى» قرار ده همان طور كه مشركين دارند، رسول خدا (ص) فرمود: سبحان اللَّه! اين درخواست شما مانند درخواست قوم موسى است كه گفتند: براى ما نيز خدايى قرار ده كه قابل رؤيت باشد، همان طور كه آنان خدايانى دارند، آن گاه رسول خدا فرمود: به خدا سوگند! از روش گذشتگان پيروى خواهيد نمود. (3)

از اين روايت چنين استفاده مى‏شود كه آن چه در اين امت واقع مى‏شود، شبيه حوادثى است كه در امت‏هاى گذشته واقع شده است. تكرار عين حوادث گذشته مورد نظر نيست.

4ـ اگر قبول كنيم كه اين روايت از نظر سند «متواتر» و از نظر دلالت صحيح مى‏باشند، باز هم نمى‏توان به وسيله اين روايات ثابت نمود كه تحريف قرآن تاكنون حاصل شده است زيرا اگر در آينده نيز تحريف به وقوع بپيوندد، مسئله تكرار و تطابق تحقق مى‏يابد چه آن كه در روايات وقتى براى آن تعيين نشده است و تا روز قيامت، فرصت و ادامه دارد.

بنابراين، چگونه مى‏توان با اين روايات به وقوع تحريف در صدر اسلام در دوران خلفا استدلال و استشهاد نمود؟!

2ـ قرآن اميرمؤمنان(ع)

در فصل پيش يكى از دلايل طرفداران تحريف را مورد بررسى قرار داديم و در اين فصل نيز به يكى ديگر از دلايل اين گروه مى‏پردازيم و مى‏گوييم:

دومين دليل طرفداران تحريف اين است كه مى‏گويند: روايات فراوان و معتبرى است كه اميرمؤمنان(ع) قرآن ديگرى غير از قرآن موجود در نزد خود داشت و آن قرآن مطالب و آياتى را دارا بود كه در قرآن فعلى نيست و آن حضرت همان قرآن را به مردم ارائه نمود ولى آن را نپذيرفتند و بنابراين روايات قرآنى كه فعلاً در دسترس است، كم‏تر از آن قرآن است و اين همان تحريف است كه مورد بحث ما مى‏باشد.

در اين مورد روايات فراوانى وجود دارد كه همه آنها وجود چنين قرآنى را تأييد مى‏كنند چنان كه در روايتى آمده كه آن حضرت به طلحه فرمود: طلحه! هر آيه‏اى كه خداوند به محمد (ص) فرستاده است در نزد من موجود است و تأويل هر آيه‏اى كه خداوند به محمد نازل نموده، هر حلال و حرام يا حد و حكم و هر آن چه را كه مسلمانان تا روز رستاخيز به آن احتياج دارند حتى «ارش خدش» و ديه خراشيدگى پوست، در پيش من موجود و محفوظ مى‏باشد كه همه آنها با دستور و راهنمايى‏هاى خود رسول خدا و به خط شخصى خودم نگاشته‏ام. (4)

باز در احتجاج آن حضرت با مردى كه منكر خدا بود، چنين آمده است: اميرالمؤمنين(ع) كتابى آورد كه داراى تمام انواع و اقسام تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و كامل و جامع در آن كتاب گرد آمده بود به طورى كه كوچك‏ترين حرفى و يا الف و لامى از آن ساقط نشده بود ولى آن را نپذيرفتند. (5)

باز روايتى است كه كلينى در كافى با اسناد خود از جابر از امام باقر (ع) نقل نموده است كه جز اوصيا و جانشينان پيامبر كسى حق ندارد، ادعا كند كه همه قرآن ظاهر و باطنش در نزد اوست. (6)

و نيز كلينى با اسناد خود از جابر نقل مى‏كند كه حضرت باقر (ع) مى‏فرمود كسى ادعا نكرده است كه تمام آيات و كلمات قرآن همان طور كه فرود آمده، در پيش وى موجود است و هر كس جز على بن ابى طالب و پيشوايان بعد از وى چنين ادعايى كند دروغگويى بيش نمى‏تواند باشد. (7)

در پاسخ بايد گفت: اين كه اميرالمؤمنين(ع) داراى قرآن مخصوصى است كه از نظر ترتيب سوره‏ها با قرآن موجود مغاير و متفاوت مى‏باشد، حقيقتى است روشن كه شك و ترديد در آن وجود ندارد و اتفاق دانشمندان بزرگ بر وجود چنين قرآنى ما را از مشقت و زحمت اثبات آن آسوده خاطر مى‏نمايد.

و اما دارا بودن آن قرآن بر اضافات و زيادت‏هايى كه در قرآن فعلى موجود نيست گرچه آن هم به جاى خود صحيح است ولى صحت اين مطلب نمى‏تواند، دليل آن باشد كه آن اضافات جزءقرآن بوده و به وسيله تحريف از بين رفته است بلكه نظريه صحيح و نزديك به حقيقت در اين مورد اين است كه آن اضافات موجود در آن قرآن با تفسير آيات است، به عنوان تأويل و بيان آن چه برگشت كلام خدا بر آن است و يا شرح و توضيح آيات است به عنوان تنزيل از طرف خداوند.

توضيح:

اين شبهه و پندار بى‏اساس از آن جا سرچشمه گرفته است كه لفظ «تأويل» و «تنزيل» را به همان معناهايى كه در اصطلاح متأخرين جديداً پيدا شده پنداشته‏اند و خيال كرده‏اند كه «تنزيل» تنها آن را مى‏گويند كه به صورت قرآن نازل گردد و «تأويل» تنها به آن مى‏گويند كه به عنوان بيان و شرح معناى لفظى گفته شود.

ولى بايد توجه داشت كه اين دو معنى درباره اين دو لفظ از اصطلاحات جديد است و در لغت از اين دو معنى هيچ اثرى وجود ندارد، اين است كه ما به هيچ وجه مجبور نيستيم كه اين دو لفظ را در هر موردى كه از روايات اهل بيت وارد شده است، به همان دو معناى جديد و اصطلاحى بگيريم بلكه كلمه «تأويل» مصدر است، از باب «تفعيل» و از ريشه «اول» كه به معناى رجوع كردن و گرداندن مى‏باشد، گرفته شده است.

چنان كه مى‏گويند« اول الحكم الى اهله» يعنى حكم را به اهلش برگردانيد و گاهى هم كلمه «تأويل» به معناى نتيجه و عاقبت يك امر و آن چه كه برگشت كار به آن خواهد بود، استعمال مى‏شود، چنان كه در آيات ذيل به همين معنى آمده است كه خداوند مى‏فرمايد:

و يعلّمك من تأويل الاحاديث (8)

نبّئنا بتاويله (9)

هذا تاويل رؤياى (10)

ذلك تأويل مالم تسطع عليه صبراً (11)

در همه اين آيات و آيات ديگرى مانند اينها، كلمه «تأويل» در همان معناى «نتيجه» و «عاقبت كار» استعمال شده است.

بنابراين توضيح، منظور از تأويل قرآن بيان همان معنى است كه نتيجه و برگشت كلى كلام خدا بر آن معنى باشد، خواه به طور روشن و صريح كه هر آشنا به لغت عرب بتواند از ظاهر آن كلام، همان معنى را درك كند و يا به طور مخفى و رمزى كه براى همه به جز اهل فن و متخصصين (راسخون در علم) قابل درك نباشد.

و اما «تنزيل» آن هم مصدر باب «تفعيل» است، از ريشه «نزول» كه به معناى فرود آمدن و فرو فرستادن مى‏باشد و كلمه تنزيل گاهى در خود آن چه نازل شده است، استعمال مى‏شود و با در نظر گرفتن همين معنى است كه در اكثر آيات قرآن منظور از تنزيل خود قرآن مى‏باشد، مانند:

انّه لقرآن كريم (12)

فى كتاب مكنون (13)

لا يمسّه الاّ المطّهّرون (14)

تنزيل من ربّ العالمين (15)

در اين آيه منظور از تنزيل، قرآن است ولى گاهى هم به همان معناى اصلى و مصدرى خودش به (معناى فرو فرستادن) استعمال مى‏شود، گرچه اين فرستادن به عنوان قرآنى نباشد زيرا آن چه از طرف خدا نازل مى‏شود، لازم نيست كه قرآن باشد، چون گاهى ممكن است سخنى از طرف خدا نازل شود كه غير از قرآن باشد و قرآن ناميده نشود. بنابراين معنى، اضافات تنزيلى كه طبق روايات مذكور در قرآن على (ع) وجود دارد، شايد از اين گونه سخنان بوده است كه براى شرح آيات قرآن از طرف خداوند نازل شده است، بدون اين كه جنبه قرآنى داشته باشد زيرا چنان كه گفته شد، تنزيل بودن سخنى و از طرف خداوند نازل شدن آن، قرآن بودن آن را لازم نگرفته است و روايات مذكور نيز به بيشتر از اين دلالت نمى‏كنند و تنزيل بودن برخى از اضافات قرآن اميرمؤمنان(ع) را مى‏رساند نه قرآن بودن آن را.

چنان كه در بعضى از اين روايات چنين آمده است كه در قرآن اميرمؤمنان(ع) نام‏هاى منافقين نيز ذكر شده است و لابد آمدن نام منافقين در قرآن آن حضرت به عنوان تفسير بوده است نه به صورت آيه قرآنى.

رفتار پيامبر با منافقين نيز گواه اين حقيقت است كه وى روش مسالمت‏آميزى با آنان در پيش گرفته بود و اسرار آنان را مكتوم و پنهان مى‏داشت و دلشان را به دست مى‏آورد.

با اين حال چگونه ممكن است كه وى نام آنان را در قرآن بياورد و مفتضح و رسوايشان سازد و سپس تمام مسلمانان حتى خود آنان را دستور دهد كه شب و روز بر منافقين كه با نام و نشان معروف گرديده و شناخته شده‏اند، لعن و نفرين نمايند؟!

آيا چنين احتمالى وجود دارد تا در پيرامون صحت و سقم، ضعف و قوت آن گفت و گو شود؟ آيا اسم منافقين در قرآن آمده است تا در عنوان قرآنى داشتن آن در قرآن على (ع)، بحت و بررسى شود؟ آيا مى‏توان اسم منافقين را با اسم «ابولهب» مقايسه نمود كه شرك و دشمنى خويش را با رسول خدا (ص) علنى نموده و پيامبر اسلام نيز مى‏دانست كه او با شرك و بت پرستى رخت از جهان برخواهد بست؟!

خلاصه گفتار

گرچه اضافات و زيادت‏هايى در مصحف اميرالمؤمنين(ع) وجود داشت و اين مطلب هم به جاى خود درست مى‏باشد ولى اين اضافات جزء قرآن و از آن چه كه رسول خدا مأمور بوده است كه آنها را به مسلمانان برساند، نبوده است زيرا نه تنها ملزم بودن بر اين مطلب دليلى ندارد بلكه بطلان آن قطعى و مسلم است و دليل بر بطلان آن همان دلايل محكمى است كه در صفحات گذشته درباره عدم تحريف قرآن بيان نموديم.

3ـ روايات تحريف

در فصول گذشته قسمتى از دلايل طرفداران تحريف را ارزيابى كرديم و اينك در اين فصل نيز به يكى ديگر از اين گونه دلايل مى‏پردازيم:

سومين دليل طرفداران تحريف اين است كه مى‏گويند: روايات «متواتر» و فراوانى از اهل بيت (ع) نقل شده است كه همه آنها بر تحريف قرآن دلالت دارند و ناچار بايد آنها را پذيرفت.

پاسخ:

در پاسخ اين گفتار به طور خلاصه مى‏گوييم:

اولاً: تحريفى كه از اين روايات استفاده مى‏شود، غير از آن تحريف است كه مورد بحث و گفتگوى ماست.

و ثانياً: اكثر روايات از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد مى‏باشند زيرا قسمتى از آنها از كتاب احمد بن محمد سيارى نقل شده است و دانشمندان «علم رجال» اتفاق دارند كه احمد سيارى شخصى بوده است، منحرف و معتقد به تناسخ و قسمت ديگرى هم به واسطه على بن احمد كوفى به ما رسيده است كه علماى «رجال» او را نيز مردى دروغگو و از نظر عقيده متزلزل مى‏دانند.

ولى در عين حال گروهى از روايات تحريف از نظر سند معتبر و مورد اعتماد و يا در اثر كثرت نقل يقين‏آور و يا حداقل اطمينان‏آور مى‏باشند، اين است كه در اين مورد از بررسى سند آنها صرف نظر نموده، به چگونگى دلالت آنها مى‏پردازيم و به طور كلى مى‏گوييم كه: روايات از نظر معنى و دلالت به چهار گروه تقسيم مى‏شوند كه متن آنها را نقل مى‏كنيم، سپس چگونگى دلالت و عدم دلالت آنها را بر تحريف قرآن مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم.

گروه اول

قسمتى از روايات تحريف كه با كلمه «تحريف» آمده است، صريحاً به تحريف قرآن دلالت دارند و تعداد آنها به بيست روايت بالغ مى‏شود كه اينك نمونه‏اى از آنها:

1ـ على بن ابراهيم قمى با اسناد خود از ابوذر نقل نموده است كه: هنگامى كه اين آيه( يوم تبيضّ وجوه و تسودّ وجوه (16) ) نازل شد، رسول خدا فرمود: پيروان من در روز قيامت با پنج پرچم و نشانه به نزد من مى‏آيند، آن گاه ابوذر گفت كه رسول خدا از هر گروهى مى‏پرسد كه با ثقلين - يعنى با دو امانت بزرگى كه از من در پيش شما بود (قرآن و عترت) - چگونه رفتار كرديد؟

گروه اول مى‏گويند: ثقل اكبر (قرآن) را تحريف كرديم و به پشت سر انداختيم و با ثقل اصغر (عترت)، عداوت و دشمنى نموده، ستم درباره آنان روا داشتيم.

گروه دوم مى‏گويند ثقل اكبر را تحريف و قطعه قطعه كرديم و با احكام و دستورات آن مخالفت ورزيديم و با ثقل اصغر نيز دشمنى كرده، با آنان جنگيديم.

2ـ سيد بن طاووس و محدث جزائرى با اسناد خود از حسن بن حسن سامرى نقل كرده‏اند كه رسول خدا در ضمن حديث مفصلى درباره كسانى كه حد و مرز قانون خدا را در هم مى‏شكنند، به حذيفه چنين فرمود كه: آنان مردم را از راه خدا منحرف و كتاب او را تحريف مى‏كنند و روش مرا تغيير مى‏دهند.

3ـ سعد بن عبداللَّه قمى با اسناد خود از جابر جعفى و او از امام باقر (ع) چنين آورده است كه: رسول خدا (ص) در منى دعا خواند، آن گاه فرمود: مردم! من در ميان شما دو امانت سنگين مى‏گذارم، آگاه باشيد كه اگر به آن دو، چنگ زديد، هيچ گاه گمراه نخواهيد شد، آنها كتاب و عترت من است و كعبه هم خانه خدا و بايد مورد احترام قرار بگيرد.

امام باقر (ع) پس از بيان اين حديث نبوى فرمود: ولى مردم كتاب خدا را تحريف نمودند و احترام كعبه را در هم شكستند، عترت و خاندان پيامبر را به قتل رسانيدند و تمام ودايع، امانت‏هاى خدا را به دور انداختند و از آنها دورى جستند.

4ـ شيخ صدوق در خصال بااسناد خود از جابر و او از پيامبر (ص) نقل نموده است كه: در روز رستاخيز در درگاه عدل خدا سه طايفه حاضر مى‏شوند و از مردم دادخواهى و شكايت مى‏كنند:

قرآن، مسجد و عترت قرآن مى‏گويد: خدايا! اين مردم مرا تحريف كردند، احتراممرا در هم كوبيدند، عظمت مرا در هم شكستند. مسجد مى‏گويد: خدايا! اين مردم مرا عاطل و ضايع نمودند و از من بهره‏بردارى نكردند عترت مى‏گويد: خدايا! اين مردم ما را به قتل رسانيدند، زندگى ما را از هم پاشيدند، ما را متفرق و پراكنده ساختند...

5ـ كلينى در كافى و صدوق با اسناد خود از على بن سويد نقل كرده‏اند كه او مى‏گويد: من به محضر حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (ع) كه در زندان بود، نامه‏اى نگاشتم و پاسخى دريافت نمودم كه در ضمن آن نوشته بود: اين مردم كتاب خدا را به امانت پذيرفتند، سپس به اين امانت خدايى خيانت ورزيدند و آن را تحريف و تبديل نمودند.

6ـ ابن شهر آشوب با اسناد خود از عبداللَّه نقل نموده كه حضرت اباعبداللَّه الحسين (ع) در روز عاشورا خطبه‏اى خواند و در ضمن آن خطبه چنين فرمود: راستى شما مردم متمرد و سركش و در ظلم و ستم سرآمد روزگار و ملت‏ها مى‏باشيد، شما مردمانى هستيد كه قرآن را به دور انداخته و از شيطان الهام گرفته‏ايد. شما كسانى هستيد كه با گناهان، پيمان دوستى بسته و كتاب خدا را تحريف كرده‏ايد.

7ـ ابن قولويه در كامل الزيارات با اسناد خود از حسن بن عطيه از امام صادق (ع) نقل كرده است‏كه چون وارد «حائر حسينى» شدى، اين جملات را بخوان: خدايا! بر كسانى لعنت كن كه پيامبران تو را تكذيب كردند و كعبه را منهدم و كتاب تو را تحريف نمودند.

8ـ حجال از قطبة بن ميمون و او هم از عدالاعلى چنين آورده است كه امام صادق فرمود: طرفداران عربيت، كتاب خدا را تغيير مى‏دهند.

پاسخ:

اين بود نمونه‏هايى چند از گروه اول روايات تحريف كه كلمه «تحريف» صريحاً در آنها به كار رفته است ولى تحريف در اين روايت‏ها به معناى تحريف و تغيير الفاظ قرآن و اسقاط بعضى از آيات و جملات آن نيست بلكه منظور از آن معناى ديگرى است كه با تحريف مورد بحث ما، هيچ گونه ارتباطى ندارد زيرا تحريف در روايت آخر به معناى تغييراتى است كه در اثر اختلاف قاريان در چگونگى قرائت به وجود آمده است و اين عمل خود يك نوع تحريف است زيرا قرائت‏هاى هفت گانه كه در قرآن تغيير و تبديلى به وجود آورده، متواتر نمى‏باشند و قرآن بودن آنها مسلم نيست و به فرض متواتر و قطعى بودن آنها و قرائت‏هاى ديگرى نيز به قرآن راه يافته است كه مسلماً متواتر نبوده و بر پايه اجتهادها و نظريات شخصى استوار مى‏باشند و منظور از تحريف در روايت آخر، همين معنى است و با هدف طرفداران تحريف كوچك‏ترين ارتباطى ندارد.

و اما كلمه «تحريف» در بقيه روايت‏هاى هشت گانه به معناى تغيير دادن مفهوم قرآن و تصرف در تفسير آن مى‏باشد نه به معناى اسقاط آيات قرآن و تغيير دادن كلمات آن زيرا تصرف و اجتهاد در معناى قرآن نيز يك نوع تحريف است كه به قرآن راه يافته است و دشمنان اهل بيت پيامبر با اين گونه تحريف توانسته‏اند، آياتى را كه در عظمت آنان نازل شده است، به معناهاى ديگر و خلاف واقع تفسير و تأويل كنند، دشمنى و عداوت خودشان را به كار برده و از مقام و عظمت خاندان نبوت بكاهند. و اين معنى كه گفتيم با روايات چندى تأييد مى‏شود، چنان كه در حديث ششم از روايت‏هاى مذكور تحريف قرآن به قاتلان حضرت ابى‏عبداللَّه (ع) نسبت داده شده، آن جا كه مى‏گويد: شما كتاب خدا را تحريف كرده‏ايد.

باز در بخش عظمت قرآن، روايتى از امام باقر (ع) آورديم كه او مى‏گويد: آنان كتاب خدا را به دور انداختند، بدين گونه كه حروف و كلمات قرآن را محفوظ داشته حدود و قوانين آن را تغيير داده‏اند.

ما قبلاً در توضيح اين روايت گفتيم كه تحريف بدين معنى مسلماً به وقوع پيوسته است و اگر چنين تحريفى به وقوع نمى‏پيوست، حقوق عترت طاهره محفوظ مى‏ماند و احترام پيامبر (ص) درباره آنان مراعات نمى‏شد و كار به جايى نمى‏كشيد كه حقوق آنان پايمال شود و رسول خدا درباره آنان مورد ايذا و اذيت قرار بگيرد ولى توجه داريد كه تحريف به اين معنى از محل بحث ما خارج است.

گروه دوم

گروه ديگر از روايات تحريف دلالت دارند بر اين كه، نام پيشوايان دينى در بعضى از آيات قرآن آمده بود و در اثر تحريف از بين رفته است و اين سلسله روايات فراوان است كه اينك نمونه‏اى از آنها:

1ـ كلينى در كافى با اسناد خود از محمد بن فضيل نقل مى‏كند كه امام ابوالحسن (ع) فرمود: ولايت و امامت على بن ابى طالب (ع) در تمام كتاب‏هاى پيامبران ضبط است. خداوند هيچ پيامبرى را به نبوت مبعوث نكرده مگر اين كه نبوت محمد (ص) و ولايت وصىّ او گوشزد نموده است.

2ـ عياشى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل مى‏كند كه: اگر قرآن به همان گونه كه فرود آمده بود، خوانده مى‏شد ما را به نام و نشان در آن پيدا مى‏كرديد.

3ـ در كافى و تفسير عياشى از امام باقر (ع) در كنزالفؤائد با سندهاى مختلف از ابن عباس و در تفسير فرات كوفى به طرق مختلف از اصبغ بن نباته چنين آمده است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: قرآن بر چهار بخش نازل شده است؛ يك چهارم آن درباره ما و يك چهارمش درباره دشمنان ما و يك چهارم ديگرش در مستحبات و مثل‏ها و آخرين قسمش در واجبات و احكام است و بر ماست تعظيم‏ها و بزرگداشت‏هاى قرآن.

4ـ در كافى از امام باقر (ع) نقل شده است كه جبرئيل اين آيه را براى پيامبر (ص) بدين صورت آورده بود: «و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا (فى على) فاتوا بسورة من مثله (17) » يعنى اگر بر آن چه درباره بنده خود على (ع) فرو فرستاده‏ايم ترديد داريد، مانند آن را بياوريد.

پاسخ:

اين بود نمونه مختصرى از گروه دوم روايات تحريف كه از ظاهر آنها تحريف قرآن استفاده مى‏شود، در پاسخ آنها بايد گفت كه:

اولاً: منظور از آن چه در نام‏هاى ائمه نازل شده، نزول قرآنى نيست بلكه گفتارى است كه به عنوان تفسير بعضى از آيات قرآن از طرف خداوند نازل شده است. بنابراين، عدم نقل اين گونه گفتارهاى نازل شده كه جنبه تفسيرى داشته باشد موجب تحريف قرآن نمى‏شود تا با اين گروه از روايت‏ها بر تحريف قرآن استدلال شود.

و ثانياً: اگر اين روايت‏ها جز تحريف قرآن معناى ديگرى نداشته باشند، در اين صورت چاره‏اى نيست جز اين كه بايد آنها را كنار بگذاريم و در هيچ بحث علمى بدان‏ها تكيه نكنيم و تمسك نجوييم زيرا ظاهر آنها با دلايل محكم و مسلمى كه به عدم تحريف قرآن دلالت دارند، نمى‏سازد و با كتاب خدا و احاديث و گفتار پيامبر مخالفت دارد و هر روايتى كه با كتاب خدا و گفتار پيامبر مخالفت داشته باشد، مطرود بوده و هيچ گونه قابل عمل نخواهد بود و طبق اخبار متواتر و فراوان بايد چنين روايت‏هايى را به دور انداخت و بر سينه ديوار كوبيد. بنابر آن چه گفته شد، اگر روايت يا روايت‏هايى دلالت كنند كه اسم على (ع) در قرآن صريحاً آمده، بايد آنها را تأويل و توجيه نمود و اگر قابل تأويل و توجيه نبودند بايد آنها را دور انداخت زيرا بنابر دلايل مسلمى كه در اختيار داريم، اسم على (ع) صريحاً در قرآن نيامده است. اينك نمونه‏اى از دلايل ما كه جوابگوى گروه دوم روايت‏هاى تحريف مى‏باشد:

1ـ از حديث مسلم و تاريخى غدير استفاده مى‏شود كه نام على (ع) در قرآن صريحاً نيامده است زيرا تعيين على برخلافت و جانشينى او به وسيله حديث غدير به فرمان خدا بوده است و آن هم در اجتماع عظيم مسلمانان بعد از تأكيد فراوان و شديد اللّحن و واجب الاجرا و بعد از آن كه خداوند به پيامبرش وعده حتمى داد كه او را در اين مسير يارى كند و از حملات و خطرات دشمن محفوظش بدارد.

اگر نام على در قرآن به صراحت ياد شده بود، به آن اجتماع عظيم مسلمانان و نصب على به خلافت، آن هم بعد از اين همه تأكيدات و شرايط، احتياج نبود و اگر در قرآن نام على صريحاً آمده بود، رسول خدا از اظهار آن، ترسى نداشت تا وعده تأييد و محافظت از طرف خدا فرود آيد.

آرى، از حديث غدير چنين استفاده مى‏شود كه نام على (ع) صريحاً در قرآن نبوده است، مخصوصاً اين كه اين جريان در حجةالوداع و اواخر دوران زندگى پيامبر (ص) واقع شده است كه در آن تاريخ تقريباً تمام قرآن فرود آمده و در ميان مسلمانان انتشار يافته بود.

2ـ دروغ بودن بعضى از روايت‏هايى كه به بودن نام على (ع) در قرآن دلالت دارند، از ظاهرش پيداست و از وجناتش كاملاً نمايان است، مثلاً در حديث چهارم مى‏خوانيم كه نام على در آيه «و ان كنتم فى ريب...» (18) وجود داشت، در صورتى كه اين آيه كوچك‏ترين تناسبى با مسئله امامت و ولايت ندارد.

3ـ روايت معروف و صحيح ابوبصير كه در كافى آمده است و اين روايت، در اين معنى صراحت دارد كه نام على و نام هيچ يك از ائمه طاهرين در قرآن وجود نداشت زيرا ابوبصير مى‏گويد: از امام صادق(ع) درباره آيه شريفه «اطيعواللَّه و اطيعوالرّسول و اولى الامر منكم (19) » پرسيدم، امام فرمود: اين آيه درباره على بن ابى طالب و حسن و حسين نازل شده است، عرضه داشتم: مردم مى‏گويند: چرا از على و اهل بيت وى در قرآن اسمى به ميان نيامده است؟ امام فرمود: در جواب مردم بگوييد كه حكم نماز به رسول خدا نازل شده ولى از سه ركعت و چهار ركعت بودن آن نامى به ميان نيامده است و خود رسول خدا اين قسمت را براى مردم تفسير نمود. (20)

آرى، اين روايت صحيح، تمان روايت‏هاى گذشته را تفسير مى‏كند، معنى و هدف آنها را بيان مى‏نمايد كه اسم «على» در قرآن مجيد به عنوان قرآن بودن نازل نشده ولى در شرح آيات مربوطه، به عنوان تفسير و يا به عنوان تنزيل غير قرآنى نازل شده است و اما دستورى بر رسول خدا داده نشده بود كه آن را ابلاغ كند.

4ـ افرادى كه از بيعت با ابوبكر خوددارى نمودند، از هر راهى با وى احتجاج كردند ولى با مسئله وجود نام «على» در قرآن هيچ گونه احتجاج ننموده‏اند و اگر نام على (ع) در قرآن وجود داشت آن را به رخ ابوبكر مى‏كشيدند و با در دست داشتن چنين مدرك مهم و روشن او را محكوم مى‏كردند زيرا اين مطلب در مقام احتجاج گيراتر و محكم‏تر از ساير دلايل بود.

گروه سوم

قسمت سوم از روايت تحريف، بر اين دلالت دارند كه زيادت و نقصان هر دو در قرآن به وقوع‏پيوسته است، بدن گونه كه: بعد از پيامبر، مسلمانان بعضى از كلمات قرآن را برداشته و به جاى آنها كلمات ديگرى را به قرآن اضافه كرده‏اند. اينك نمونه‏اى از اين گونه روايات:

1ـ على بن ابراهيم قمى با اسناد خود از حريز از امام صادق (ع)نقل مى‏كند كه آيه ششم از سوره حمد، بدين صورت بود: «صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و غير الضّاليّن.»

2ـ عياشى از هشام بن سالم نقل مى‏كند كه از امام صادق (ع) اين آيه را سؤال كردم كه خداوند مى‏فرمايد: «انّ اللَّه اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين» (21) امام فرمود: اين آيه در اصل بدين صورت بود: «... آل ابراهيم و آل محمّد على العالمين»، اسمى را از آن برداشتند و اسم ديگرى را به جاى آن گذاشتند، يعنى آل محمد را به آل عمران تغيير دادند.

پاسخ:

اين بود دو نمونه از گروه سوم روايات تحريف و ما در پاسخ آن مى‏گوييم:

اولاً: اين روايت‏ها از نظر سند بسيار ضعيف و غير قابل اعتبارند.

و ثانياً: اين روايت‏ها با قرآن و سنت و با اجماع مسلمانان كه هر نوع زيادت را در قرآن مردود مى‏دانند، مخالفت دارد زيرا تمام مسلمانان و خود طرفداران تحريف نيز اين حقيقت را مى‏پذيرند كه حتى يك حرف نيز به قرآن اضافه نشده است بلكه عده زيادى از دانشمندان مانند شيخ مفيد و شيخ طوسى و شيخ بهايى و مانند آنان از بزرگان علما مى‏گويند مسلمانان اجماع و اتحاد نظر دارند بر اين كه كوچك‏ترين زيادتى بر آن راه نداشته، همه آن چه كه ما به عنوان قرآن در دست داريم، از طرف پروردگار نازل شده است و روايات زيادى نيز اين حقيقت را تأييد مى‏كند.

گروه چهارم

قسمت ديگرى از روايت‏هاى تحريف نيز بر اين دلالت دارند كه آيات و يا جملاتى از قرآن كم شده و نقصان به آن راه يافته است.

پاسخ:

اولاً: اين روايت‏ها نيز مانند روايت گروه سوم ضعيف و متزلزل و بعضى از آنها غير قابل قبول‏مى‏باشند.

ثانياً: اين روايت‏ها را بايد به همان معنى كه روايات مربوط به قرآن على را تأويل نموديم، تأويل كرد و اگر قابل تأويل نباشد بايد آنها را به دور انداخت زيرا در اين حال مخالف قرآن و گفتار پيامبر اسلام است كه جز دور انداختن چاره ديگرى نيست.

اكثر علما و دانشمندان نيز در اين روايت‏ها و بلكه در تمام روايات تحريف همان نظريه تأويل را دارند و در صورت عدم امكان تأويل، به ترك كردن و دور انداختن آنها قائل مى‏باشند.

محقق كلباسى مى‏گويد: رواياتى كه به تحريف قرآن دلالت دارند، مخالف با اجماع امت اسلامى مى‏باشند زيرا كسى از مسلمانان به تحريف قرآن معتقد نيست جز افرادى كه گفتارشان به هيچ وجه قابل اعتنا نيست.

باز مى‏گويد: وجود نقصان و تحريف در قرآن، اصل و اساسى ندارد و اگر چنين مطلبى واقعيت داشت، طبعاً مشهور و معروف مى‏شد، همان طور كه هر حادثه مهم شهرت پيدا مى‏كند و مسئله كم كردن و تحريف در قرآن نيز حادثه كوچكى نيست كه در صورت تحقق مخفى و ناشناخته بماند.

و از محقق بغدادى شارح وافيه نيز همان نظريه تأويل و يا ترك، نقل شده است و باز از وى نقل شده است كه مى‏گويد: محقق كركى - كه درباره عدم تحريف قرآن كتابى نوشته است - نقل مى‏كند كه وى در همان كتاب خود مى‏گويد، رواياتى را كه بر وقوع نقص و تحريف در قرآن دلالت مى‏كند، بايد تأويل نمود و يا همه آنها را به دور انداخت زيرا روايتى كه برخلاف قرآن و گفتار پيامبر (ص) يا برخلاف اجماع مسلمانان وارد شود و تأويل آن ممكن نباشد بايد به دور انداخت.

مؤلف: مرحوم محقق كركى در اين گفتارش به همان مطلبى كه ما قبلاً تذكر داديم، اشاره نموده است كه طبق مضمون روايت‏هاى صحيح و قطعى هر روايتى را كه مخالف با قرآن باشد، بايد طرد نمود، اينك براى نمونه نظر خواننده عزيز را به دو روايت ذيل جلب مى‏نماييم:

1ـ شيخ صدوق با سند صحيح از امام صادق (ع) نقل كرده است: توقف نمودن در برابر شبهه بهتر از اقدام و پيشدستى به هلاكت است زيرا براى هر حقى، گواه و ميزان و براى هر عمل درستى، نور و روشنايى وجود دارد. قرآن ميزان حق است پس هر گفتارى كه موافق قرآن باشد، بگيريد و هر آن چه مخالف آن باشد، تركش كنيد. (22)

2ـ قطب راوندى با سند صحيح از امام صادق (ع) نقل كرده است كه: هر گاه دو حديث مخالف هم براى شما نقل شد، آنها را با كتاب خدا تطبيق كنيد، هر كدام كه موافق كتاب خدا بود، بگيريد و مخالف كتاب خدا را ترك كنيد. (23)

مؤلف: ما در مورد گروه چهارم از روايات تحريف نظريه ديگرى نيز داريم كه در مجلس درس بيان كرده‏ايم و شايد بهترين وجوه و نظريه‏ها باشد ولى براى مراعات اختصار از آوردن آن در اين جا خوددارى مى‏كنيم و ممكن است در آينده به مناسبتى همان نظريه را بياوريم.




1 ) كل ما كان فى الامم السّالفة فانّه يكون فى هذه الامة مثله حذو النّعل بالنّعل و القّذة بالقذّة، بحارالانوار، 4/8.

به قسمتى از مصادر ديگر اين حديث در بخش عظمت قرآن اشاره گرديد.

2 ) خبر واحد، خبرى را مى‏گويند كه تعداد راويان آن در حدى نيست كه موجب يقين شود، گرچه تعدادشان نسبتاً زياد باشد و «متواتر» اخبارى را مى‏گويند كه در اثر كثرت نقل يقين‏آور باشد.

3 ) صحيح ترمذى، 29/6.

4 ) مقدمه تفسير برهان، 27. از اين روايت استفاده مى‏شود كه تمام آيات و مطالب موجود در قرآن على (ع) جنبه قرآنى دارد و چيزى بر آن اضافه نگرديده است.

5 ) تفسير صافى، مقدمه ششم، 11.

6 ) وافى، باب 76، ج 2، ص 130.

7 ) همان، باب 72، ص 130.

8 ) يوسف، 6.

9 ) يوسف، 36.

10 ) يوسف، 100.

11 ) كهف، 82.

12 ) واقعه، 77.

13 ) واقعه، 78.

14 ) واقعه، 79.

15 ) واقعه، 80.

16 ) در آن روز (روز حساب و جزا) چهره‏هايى روشن و سفيد و چهره‏هايى تاريك و سياه خواهد بود. آل عمران، 106.

17 ) بقره، 23.

18 ) بقره، 23.

19 ) نساء، 59.

20 ) وافى، باب 30، ج 2، 63 «ما نص اللَّه و رسوله عليهم».

21 ) آل عمران، 33.

22 ) «الوقوف عند الشبّهه خير من الافتحام فى ما الهلكة... فى ما وافق كتاب اللَّه فخذوه و ما خالف كتاب اللَّه فدعوه...»: وسايل الشيعه، كتاب قضا؛ ج 3، 380.

23 ) «اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضواهما على كتاب اللَّه فما وافق كتاب اللَّه فخذوه و ما خالف كتاب اللَّه فردوه»: وسايل الشيعه، ج 380/3.

پنجشنبه 19 آبان 1390 - 16:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :