شنبه 15 اردیبهشت 1403 - 10:42 بعد از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


ما برآنیم گامی هرچند کوچک درجهت شناساندن مظلومیتها ونشان دادن جنایت ها در طول تاریخ برداریم هرکس همگامی مارا میطلبد مادنبال هم مسیریم واین به آن معنا نیست که اجازه سخن به مخالفین نمیدهیم بلکه میخواهیم حرفی برای گفتن باقی نمانده باشد دراین گفتگوی دور از تعصب وپیش داوری و توهین به همگامان خیرمقدم میگوییم صفای قدومتان
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 1267
نویسنده پیام
omarsetiz آفلاین



عضویت: 10 /10 /-622


جوان ايراني...! حذيفه يماني...! غدير...!
يک جوان ايراني در پايخت هفتصد ساله ي ايران کجا... بلندترين متن از داستان غدير کجا...؟

يک اتفاق کوچک نتايج زيبايي را به ثمر رساند که در نگاه اول نه جوان ايراني انتظارش را داشت و نه حذيفه يماني. حتي تاريخ گمان نمي کرد چنين حقايق ناگفته اي در آن روز از زبان يکي از معتمدترين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر صفحاتش نقش ببندد.

ما اکنون بلندترين روايت از واقعه ي غدير را پيش رو داريم که شامل ناگفته هاي بسياري از زواياي مختلف آن است. آنچه در اين حديث بلند آمده ثمره ي سؤالات يک جوان کنجکاو و پرشور ايراني است که در شهر بزرگ مدائن در محضر صحابي گرانقدر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حذيفه ي يماني مطرح کرده است.

اين صحابي دانشمند نيز بعنوان بزرگترين اتمام حجت در عمر خود، بي پرده حقايق زير خاک مانده ي غدير و دشمنانش را بر زبان آورده؛ و مقارن طلوع دوباره ي خورشيدِ غدير، زنگارهاي بيست و پنج ساله را زدوده است.

جا دارد از دور دستهاي زمان، از حذيفة بن يمان تشکر نماييم که در سن کهولت و با تحمل زحمت، اين داستان بلند را در پاسخ به سؤالات يک جوان ايراني با تمام جزئياتش بيان نموده، که هر بخش آن پرونده هايي از گذشته ي اعتقادي ما را مي گشايد و آگاهي دو چندان نسبت به آنچه تا کنون درباره ي آنها مي دانسته ايم در صفحات عقيده ي ما مي افزايد.

از آن جوان ايراني نيز تشکر مي کنيم که از بين آن جمعيت به خواب رفته در اثر تبليغات سقيفه، اين گونه آگاهانه تاريخ دينش را دنبال کرده است. در حقيقت او باني شده تا چنين حقايقي از لسان يکي از معتمدترين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بازگو شود و ما پس از هزار و چهارصد سال ثمره ي شيرين آن را- که به عظمت يک تحقيق تاريخي است- در قلب خود احساس کنيم.

احياي ميراث فرهنگي شيعه در کتاب حاضر جلوه ي تازه اي به خود گرفته است. احاديث بلند و همه جانبه اي در منابع ما وجود دارد که تحقيق و عرضه ي تنظيم شده ي آنها مي تواند از نمونه هاي بارز احياي يادگارهاي علمي تشيع به شمار آيد، چرا که تا آن روايات در منابع اصلي هستند بين هزاران حديث توجه خاصي به آنها نمي شود، ولي با استخراج از کتب مرجع و تبيين جوانب اعتقادي تاريخي آن و سپس تنظيم متن و محتواي آن معلوم مي گردد چه حقايق مهمي از تاريخ و عقيده در آن نهفته است.

يکي از ده ها حديثي که از چنين خصوصيتي برخوردارند، اين حديث حذيفه يماني درباره ي غدير است که طي مراحل زير آماده شده است:

الف. مقدمه اي براي مطالعه ي حديث در پنج بخش تنظيم شده است:

1. بيان بلندترين بودن اين داستان غدير.

2. تبيين شرايط زماني و مکاني و اجتماعي نقل اين حديث در مدائن.

3. معرفي حذيفه، راوي داستان غدير.

4. مروري بر زندگي جوان ايراني.

5. اسناد و منابع بلندترين داستان غدير.

ب. متن حديث پس از مقابله با چند نسخه در نُه بخش مرحله بندي شده و فرازهاي آن عنوان گذاري گرديده است. پاورقي هاي بسيار مهمي در نظر گرفته شده که شامل دو جهت است:

1. توضيح برخي فرازهاي متن بخاطر اهميت آن در بُعد اعتقادي.

2. آوردن تفاصيل قضاياي تاريخي که در متن به اشاره آمده است.

ج. پي نوشتها که شامل دو بخش زير بعنوان بازيافت آثار اين داستان بلند غدير است:

1. مؤيدات مفصل براي فرازهاي اين حديث.

2. نتيجه گيري از بلندترين داستان غدير.

اينک چهارده قرن از ماجراهاي غدير و سقيفه گذشته، و ما موظفيم اين حديث عظيم را- که سهم به سزايي در بيان حقايق ناگفته ي آن دو ماجراي متقابل دارد- به نسلهاي حاضر و آينده معرفي کنيم و پيام آن را برايشان تبيين نماييم.

در اين حديث حقايقي را دنبال خواهيم کرد که هر يک از آنها سازنده ي آيه اي از دين ماست. به اميد روزي که بزرگ وارث غدير حضرت بقية الله الاعظم عجل الله فرجه الشريف پرده هاي ديگري از رازهاي پنهان غدير و سقيفه بردارد و زواياي مهمتري از آن دو واقعه ي سرنوشت ساز امت را بيان فرمايد.





بلندترين داستان غدير

واقعه ي بزرگ غدير که نزد شيعه و سني متواتر است، در قالب عبارات کوتاه و بلندي نقل شده است. بعضي از راويان تنها جمله ي «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» را ذکر کرده اند، و بعضي ديگر جمله ي «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» را نيز در کنار آن نقل نموده اند.

در بعضي روايات، منظره ي غدير از نظر درختان و برکه و منبر و جمعيت ترسيم شده؛ و در بعضي ديگر جزئيات بيشتري درباره ي کيفيت خروج از مدينه و اتفاقات مربوط به مکه و وقايع راه از مکه تا غدير خم و مراسم سه روزه ي غدير ذکر شده است. در اين ميان بعضي راويان داستانهايي مانند شعر حسان بن ثابت يا ماجراي حارث فهري را نيز ذکر کرده اند و عده اي ديگر به کارشکني ها اشاره نموده اند.

آنچه در همه ي موارد ديده مي شود اين است که هر يک از راويان گوشه هايي از اين مراسم عظيم را نقل کرده اند، و تنها حديث بلندي که همه ي جوانب غدير را به نقل از يک شاهد عيني آورده باشد فقط اين حديث حذيفه است که اينک پيش روي شماست.

در اين روايت شاهد مجموعه اي منسجم درباره ي غدير هستيم که براي درک کامل و امکان تحليل صحيح و همه جانبه ي اين واقعه ي عظيم نياز به آن است. حذيفه با توجه به همين نکته سعي کرده جوانب مختلف ماجرا را با نظم دقيق زماني و مکاني آن ارائه دهد، و در کنار آن توطئه هاي ضد غدير را نيز خاطر نشان سازد که مبادا شنونده اي پس از تصوير آن واقعه ي عظيم، از ماجراهاي پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مبهوت بماند و از تحليل قضايا عاجز گردد.

حذيفه يماني ابتدا براي جداسازي اميرالمؤمنين حقيقي از غير حقيقي- که سر نخ سؤال جوان ايراني است- داستان مفصل سلام رسمي مردم بر علي عليه السلام بعنوان «اميرالمؤمنين» را مطرح مي سازد و همانجا اشاره اي به سرباز زنندگان از اين فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي نمايد. سپس داستان غدير را آغاز مي کند و مراحل آن را تا پايان مراحل حج مرحله به مرحله پي مي گيرد تا اعلان عمومي براي غدير را مطرح مي کند و قافله را همراه با فرامين لحظه به لحظه ي الهي در اين مهمترين فرمان آسماني پيش مي برد تا در غدير اعلان رسمي ولايت و امامت علي عليه السلام را با بيانات مفصل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيان مي کند.

حذيفه اين مرد بيدار، در اينجا فوراً سخن را متوجه کساني مي نمايد که دقيقاً همزمان با غدير پيمان نامه بر ضد آن امضا مي کنند، و سپس نقشه ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بين راه مي کشند و آن را به مرحله ي اجرا مي گذارند ولي خداوند خطر را از آن حضرت دور مي کند. خبر از پيمان نامه ي دوم که پس از بازگشت به مدينه در محرم سال يازدهم هجري به تحرير در آمد نيز دليل بر اطلاع حذيفه از اسرار است. سپس مسئله ي تشکيل سپاه اسامه را مطرح مي سازد و علت تخلف عده اي از شرکت در آن لشکر را با ظرافت تمام بيان مي کند.

بزرگمرد يماني در کنار داستان غدير، نقش عايشه در آن جريانات را با شواهد مورد مشاهده ي خود از قضايا ارائه مي دهد، که چگونه در مراحلي که توطئه گران کارشکني مي کردند او نيز قدم به قدم ياور آنان بوده و در بسياري از موارد اقدامات مخفيانه ي لازم در خانه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر عهده مي گرفته است.

حذيفه اين دانشمند فرزانه، اسرار بسياري از اقدامات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي مقابله با منافقين را بقدري شفاف بيان مي کند که هر فرد مسلماني براحتي به اسرار قضاياي غدير تا سقيفه و آن تحولات عظيم در اجتماع مسمانان پي مي برد.

با توجه به جامعيت و انسجام و بلنداي داستاني که حذيفه درباره ي غدير نقل کرده، با اطمينان خاطر مي توان گفت: هيچ حديثي درباره ي غدير- که از يک نفر بصورت کامل نقل شده باشد- به بلنداي اين حديث حذيفه وجود ندارد، و با اذعان کامل بايد آن را بعنوان «بلندترين داستان غدير» در سرتا سر تاريخ اسلام معرفي کرد.

شرايط فکريِ داستان بلند غدير

قبل از مطالعه ي روايت ژرف حذيفه، لازم است زماني را که او چنين مطالبي را با جرئت بر زبان آورده و شرايط مکاني شهر عظيم مدائن را مورد تحليل قرار دهيم؛ و با توجه به اين دو جهت، وضعيت فکري و اجتماعي مخاطبان او را مورد توجه قرار دهيم. جمع بندي اين شرايط بخوبي ثابت خواهد کرد که محتواي بي نظير روايت حذيفه از ارزش فوق العاده اي در دفتر اعتقاد ما برخوردار است.

شرايط زماني

با توجه به سؤالهاي جوان ايراني مي توان دريافت در بيست و پنج سالي که مردم تحت سيطره ي فکري و عملي سقيفه بودند تا چه حد از احاديث و جرياناتي که اصحاب حضرت آنها را مي دانسته اند دور بوده اند؛ بخصوص که قانون منع از تدوين معارف دين، فاصله ي زيادي بين مردم و حقايق حيات بخش الهي انداخته بود.

در زماني که آغاز خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده، حذيفه ماجراهايي را بيان مي کند که آن مردم به خواب رفته را بيدار نموده و آن جوان ايراني را به سوي اميرالمؤمنين حقيقي رهسپار مي نمايد. اين شرايط نه قبل از آن موجود بود و نه بعد از آن چنين امکاني ادامه پيدا کرد.

شرايط مکاني

خواننده ي گرامي همچنان که داستان را به دقت دنبال مي کند نبايد فراموش کند که اين سخنان در شهري بزرگ و پر جمعيت که در آن روزگار يکي از چند شهر معروف جهان بوده بيان شده است. از سوي ديگر اکثريت مردم اين شهر را ايرانيان تشکيل مي دادند و از اسلام جز آنچه اهل سقيفه معرفي کرده بودند چيزي نمي دانستند.

بد نيست با هم مروري بر گذشته ي اين شهر و ساختار جغرافيايي و تاريخي آن داشته باشيم تا جلوه هاي ديگري از اهميت اين روايت حذيفه بر ما روشن شود:

مدائن يا تيسفون در 32 کيلومتري جنوب شرقي بغداد کنوني در ساحل راست رود دجله واقع است و هفتصد سال سابقه ي پايتختي ايران را از زمان اشکانيان در قرن اول ميلادي تا آخر دوره ي ساسانيان در سال 650 ميلادي داشته و از بزرگترين شهرهاي دنيا در آن روزگار بوده است.

اصل اين شهر تيسفون بوده و در دوران هر پادشاه بزرگي بخش جديدي به اين شهر افزوده شده تا آنکه در زمان ساسانيان به نام «هفت شهر» يا «مدائن سبعه» يا «مدائن کسري» خوانده مي شده است.

اين هفت شهر که روي هم رفته يک شهر به نام «مدائن» را تشکيل مي دادند عبارت بودند از:
1. تيسفون يا شهر اصلي و قديمي، 2. بزرگ شاپور، 3. اسپانو، 4. کردبندلا، 5. کرخه، 6. ويه اردشير، 7. رومکان.

نهايت عظمت اين شهر در زمان انوشيروان بود که آن کاخ عظيم را بنا نمود و ديوار «باب الابواب» را بعنوان «دروازه ي ايران» در آنجا قرار داد.

از پشت ديوارهاي اين شهر مناطق عرب نشين شروع مي شد، و لذا مردم اين شهر با زبان عربي آشنايي داشتند و نام عربي هم درباره ي آن بعنوان «مدائن سبعه» معروف بود.

پس از فتح ايران و سقوط حکومت ساساني اين شهر به دست مسلمانان افتاد. اول کسي که در اين شهر بعنوان حاکم اسلامي وارد شد سلمان فارسي بود که در زمان عمر به سال 16 هجري به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام، حاکم اين شهر شد و در آنجا بود تا از دنيا رفت و در کنار بقاياي طاق کسري به خاک سپرده شد.

بعد از او افرادي به حکومت مدائن منصوب شدند تا زمان عثمان که حارث بن حکم پسر عمويش را به حکومت آنجا فرستاد. در اثر ظلمي که او بر مردم روا داشت، مردم نزد عثمان آمده و از او شکايت کردند.

اين بار حذيفه يماني به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام براي حکومت مدائن انتخاب شد، و او همچنان حاکم اين شهر بود تا سال 35 هجري که عثمان کشته شده و اميرالمؤمنين عليه السلام به حکومت رسيد.

چهل روز بعد از حکومت اميرالمؤمنين عليه السلام، حذيفه از دنيا رفت و کنار قبر سلمان در مدائن به خاک سپرده شد. هم اکنون از آن شهر بزرگ جز طاق کسري و قبر سلمان و حذيفه چيزي باقي نمانده است، و زائران به زيارت آن دو بزرگوار مي روند. [1] .

آنچه در اين کتاب مي خوانيم وقايع روزهاي آخر حکومت حذيفه در مدائن است، که با قتل عثمان و انتقال قدرت به صاحب غدير يعني اميرالمؤمنين عليه السلام براي اولين بار پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم کسي مي توانسته آزادانه حقايق را باز گويد، و پرده از وقايع سرپوش گذاشته شده توسط سقيفه بردارد، و علل انحراف مسير خلافت از غدير به سقيفه را براي مردم بيان کند.

شايد بتوان ادعا کرد فضاي حاکم بر شهر مدائن با جوّ شهر مدينه و کوفه تفاوت بسيار داشته است، چرا که در آن شهرها تبليغات سقيفه و حضور مدافعان و طرفداران آن به حدي بوده که حتي خود اميرالمؤمنين عليه السلام نمي توانستند حقايق را بي پرده و واضح بگويند. ولي در مدائن آن شهر بسيار بزرگ که پايتخت ايران بوده و مرکزيت داشته و تمامي اخبار از آنجا به گوشه و کنار کشور منتقل مي شد و طرفداران سقيفه کمتر در آنجا حضور داشتند، اين جريانات آسان تر و بدون واهمه ي دشمنان نقل شده است.

شرايط اجتماعي

مردم مدائن حذيفه را بعنوان يک حاکم عادل و تأييد شده از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام و نايب مناب سلمان که سالها در اين شهر حکومت مي کرده و مردم لذت يک نماينده ي علوي را در زمان امارت او چشيده بودند، قبول داشتند. بخصوص آنکه پس از رحلت سلمان طعم تلخ حاکمي ظالم را تجربه کرده بودند و اينک بار ديگر حاکم عادلي همچون حذيفه را بالاي سر خود مي ديدند.

از سوي ديگر آنها حذيفه را به دليل کهنسال بودن وي و اطلاعش از جزئيات بسياري از وقايع گذشته ي اسلام و صدق گفتارش در اخبار پذيرفته بودند؛ و اينها شرايط بسيار مساعدي را براي اعلان چنين اخباري از سوي حذيفه ايجاب مي کرد.

بالاترين دليل بر اعتماد مردم نسبت به حذيفه عکس العمل تأثيريافته ي جوان ايراني است، که با کنجکاوي و موشکافي که نسبت به قضايا دارد آن گونه سخنان حذيفه را مي پذيرد که عازم حرکت به سوي اميرالمؤمنين عليه السلام مي شود. او با عزمي راسخ مي آيد و در ميدان جنگ جمل بعنوان اولين نفر پا به ميدان مي گذارد و قرآن را بر سر دست مي گيرد و مردم را بدان دعوت مي کند، و اهل جمل او را مورد حملات دستجمعي قرار مي دهند تا آنجا که پيکر پاکش قطعه قطعه مي شود.

معرفي حذيفه، راوي داستان غدير

براي شناخت بيشتر اين حديث لازم است راوي والامقام آن حذيفه يماني را بهتر بشناسيم تا آنچه از او نقل شده سندي محکم در اعتقادمان باشد.

حذيفه کيست؟ [2]

ابوعبدالله حذيفة بن يمان عبسي از اصحاب خاص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و در همه ي جنگهاي آن حضرت شرکت داشت. پدر و برادران حذيفه به نامهاي عبدالعزيز و صفوان که از اصحاب حضرت بودند در جنگهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حضور داشتند. پدرش و صفوان در جنگ اُحُد شهيد شدند. هنگامي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بين اصحابش «عقد اخوت» را برپا نمود، برادري حذيفه را با عمار قرار داد.

از مقامات مهم حذيفه آن است که صاحب سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود تا آنجا که حضرت اسماء منافقين را به وي مي گفت. از حذيفه روايت شده که گفت: «اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از حضرت درباره ي خير مي پرسيدند، اما من درباره ي شر مي پرسيدم تا در آن واقع نشوم.

همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي حذيفه فرمود: «حذيفه از برگزيدگان پروردگار است و در حلال و حرام از ديگران آگاه تر است».

حذيفه در نقل احاديث بسيار دقيق بوده و جوانب مثبت و منفي قضايا رابطور کامل نقل مي کرده است.

از ديگران خصوصيات حذيفه آن است که او يکي از «ارکان اربعه» اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است، و يکي از هفت نفري است که نيمه شب همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بر جنازه ي فاطمه ي زهرا نماز خواند.

مکانهايي که حذيفه در آنها سکني گزيده به ترتيب عبارتند از: مدينه، کوفه، مدائن.

او سه پسر به نامهاي صفوان و سعيد و حسيل داشت و همچنين يک دختر که هنگام وفات، کنار او بود. حذيفه پيش از وفات خود، صفوان و سعيد را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد و آنان در يکي از جنگهاي حضرت شهيد شدند. نسل حذيفه تا زمانهاي طولاني در شهر مدائن باقي بوده اند.

حذيفه در 25 ذيحجه سال 35 هجري براي اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت گرفته؛ و چهل روز بعد از نقل اين حديثي که پيش روي شماست، در پنجم ماه صفر سال 36 هجري در نيمه ي شب از دنيا رفت. قبر او کنار قبر سلمان و در نزديکي طاق کسري قرار دارد.

خصوصيت حذيفه در اين حديث

گذشته از اعتبار مورد اتفاق حذيفه نزد شيعه و اهل سنت، در متن اين حديث خصوصيات قابل تقديري از حذيفه به چشم مي خورد که ذيلاً نمونه هاي بارزي از آن ذکر مي شود.


نقل حديث بلند توسط يک نفر

نکته ي قابل توجه در اين حديث بلند اين است که حذيفه به تنهايي تمام ماجراها را ذکر کرده است. معمولاً کساني که احاديث را نقل مي کنند نمي توانند تمام جزئيات يک قضيه را به ياد بسپارند؛ اما در اين حديث، حذيفه ماجراهايي را تشريح کرده که نشان از اولين تابش غدير و اولين کورسوي سقيفه دارد. او در تمام ماجراها توطئه هاي منافقين و پايمال شدن حق غدير و غديريان بوسيله ي سقيفه را با نظري موشکافانه ديده و نقل کرده است.

حضور شخصي در قضايا

حذيفه در بسياري از موارد شخصاً حضور داشته و قضايا را ديده است که اين از نظر تاريخي ارزش فوق العاده اي دارد. از سوي ديگر او مانند فردي گزارشگر تمامي جزئيات ماجراها را نقل کرده و گاهي به تجزيه و تحليل آن پرداخته که اين نيز از مزاياي خاص حذيفه است.

توجه به اهميت بنيادي جريانات

حذيفه اين مطالب را در زماني بيان کرده که کمتر کسي متوجه اهميت بنيادي آن بوده است. او هميشه در صدد بوده تا بتواند از طريقي اين جريانات را براي کسي توضيح دهد. هنگامي که حذيفه، جوان ايراني را مشتاق دانستن جواب سوالاتش مي بيند به او مي گويد: «اگر چه گفتن آن مرا (بخاطر کهولت سن) ناراحت مي کند، اما حيف است برايتان نگويم زيرا دوست ندارم کسي به منزلت ساختگي و دروغين ايشان در بين مردم فريفته شود»!

حذيفه از جواني همراه و يار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در فراز و نشيبهاي زندگاني آن حضرت حضور داشته و تمامي جريانات غدير و سقيفه و اقدامات ضد صاحب غدير را با جزئيات آن مي داند. او اين داستان را در آخرين روزهاي عمرش نقل کرده تا هم سندي زنده براي تاريخ شود و هم نسلهاي بعدي حق و باطل را بشناسند و تشخيص دهند.

مروري بر زندگي جوان ايراني

جوان ايراني که با سؤالهاي عميق خود حذيفه يماني را در آن سن کهولت بر سر حرف مي آورد نيز شخصيت بزرگ داستان ماست و جا دارد مروري بر سرگذشت او داشته باشيم.

جوان ايراني کيست؟ [3]

«مسلم مجاشعي» جوان ايراني اهل مدائن که در برابر منبر حذيفه با شنيدن کلمه ي «اميرالمؤمنين حقيقي» بپا خاست و از انتهاي جمعيت با صداي بلند اولين ضربه ي فکري را بر اذهان به خواب رفته مردم پس از 25 سال زمامداري سقيفه وارد کرد.

با توجه به اينکه فتح مدائن در سال 15 هجري بوده و از سال 16 سلمان به عنوان حاکم اين شهر آمده و با در نظر گرفتن جوان بودن او، مي توان تخمين زد سن او هنگام مطرح شدن بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام در مدائن به سال 35 هجري حدود 20 سال بوده است و در واقع ولادت او مقارن با فتح مدائن بدست مسلمانان بوده است.

دقيق بودن او در پاسخهاي دريافتي از حذيفه و اينکه موردي مبهم باقي نماند، ظرافت او در انتخاب سؤالات از نظر اهميت آنها، صراحت گفتار او و بيباکي و بي پرده بودن در گفتارش، روحيه آزاده و جوانمرد و تصميم گيري بجاي او و شجاعت فوق العاده ي او که در جنگ جمل نشان داد، همه حاکي از شخصيت بلند اوست.

مادر جوان ايراني و روحياتش

روحيه ي شجاع مادر جوان ايراني نيز قابل تحسين است، چرا که او هم در جنگ جمل حضور داشته و پس از اتمام جنگ نزد پيکر پاک و قطعه قطعه شده ي پسرش مي رود و او را مي بوسد و مي گريد و ابياتي نيز همانجا درباره ي پسرش و جنگ جمل مي سرايد.

اسناد و منابع بلندترين داستان غدير

حديث حذيفة بن يمان داراي منابع متعدد با اسناد معتبر است که ذيلاً به معرفي آنها مي پردازيم:

معرفي منابع

منابع معتبر زير حديث مفصل حذيفه را نقل کرده اند:

1. اليقين، تأليف سيد ابن طاووس: ص 384 تا 387 عليه السلام38 باب 138، که در بحار الانوار: ج 37 ص 325، از کتاب «اليقين» نقل کرده است.

2. ارشاد القلوب، تأليف ابومحمد حسن ديلمي: ج 2 ص 180 تا 210، که در بحار الانوار: ج 28 ص 86 از «ارشاد القلوب» نقل کرده است.

3. نزهة الکرام و بستان العوام، تأليف محمد بن حسين رازي (قرن هفتم ): ص 201.

شناختي از منبع اصلي

سيد بن طاووس در کتاب «اليقين» اين حديث را از کتاب «حجة التفضيل» نقل کرده است. او در معرفي «حجة التفضيل» مي گويد:

اين حديث را از نسخه اي قديمي که تاريخ تأليف آن سال 469 بود نقل مي کنيم. بر پشت کتاب با خط حسن بن محمد بن حسن طوسي (پسر شيخ طوسي) اين جملات نوشته شده است: «در اين کتاب نظر نمودم و دريافتم مطالبي در آن نوشته شده که بر مصنف آن احدي سبقت نگرفته و.... اين را حسن بن محمد بن حسن طوسي در رجب سال 472 نوشته است». بر روي جلد نيز دست خط سه نفر از علماء مي باشد.

تطبيق روايات

اگر چه سيد بن طاووس در اليقين اين حديث را بطور خلاصه آورده، اما تصريح نموده که اين حديث «ابسط و اکثر» است و 35 صفحه ي يمني مي باشد. با ذکر بعضي فرازهاي آن در کتاب «اليقين» پيداست حديثي که در «ارشاد القلوب» است همان حديثي است که در «اليقين» از «حجة التفضيل» نقل شده است.

اسناد

اين حديث اسناد معتبري دارد که ذيلاً عين اسناد آن را مي آوريم:

1. خبر حذيفة بن اليمان: محمد بن الحسين الواسطي قال: حدثنا اًّبراهيم بن سعيد قال: حدثنا الحسن بن زياد الأنماطي قال: حدثنا محمد بن عبيد الأنصاري، عن أبي ههارون العبدي، عن ربيعة السعدي..

2. قال سيد بن طاووس: و رأيت هذا حديث حذيفة أبسط و أکثر من هذا في تسمية علي عليه السلام بأميرالمؤمنين و هو بأسناد هذا لفظه: قال ابن الأثير في کتابه حجة التفضيل: حدثني عمي السعيد الموفق أبوطالب حمزة بن محمد بن أحمد بن شهريار الخازن رحمه ا لله بمشهد مولانا أميرالمؤمنين علي بن أبي ططالب صلوات الله عليه في شهر الله الأصم رجب من سنة أربع و خمسين خمسمائة، قال: حدثني خالي السعيد أبوعلي الحسن بن محمد بن علي عن والده السعيد أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي المصنف رضي الله عنهما، عن الحسين بن عبيدالله و أحمد بن عبدون و أبي ططالب بن عزور و أبي االحسن الصقال عن أبي االمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن زکريا المحاربي قال: حدثنا أبوطاهر محمد بن تسنيم الحضرمي،، قال: حدثنا علي بن أسباط عن اًّبراهيم بن أبي االبلاد عن فرات بن أحنف عن عبدالله بن هند الجملي عن عبدالله بن سلمة، و مقدار هذه الرواية أکثر من خمس و ثلاثين قائمة بقالب اليمن، و يتضمن أيضاً أمر النبي99 من حضر من المسلمين بالتسليم علي علي باًّمرة المؤمنين.

3. قال محمد بن الحسين الرازي: روي أبومحمد حامد بن محمد بن مسعود، عن الحسن بن محمد السيرافي، عن الوليد بن العباس المنصوري، عن الحسن بن محمد اليزدجردي، عن محمد بن أحمد عن أبيه عن جده عن عثمان بن سعيد الأشج عن عبدالله بن الحارث الأسلمي عن الأعمش عن شقيق بن عبدالله الأنصاري..

اينها اسناد و منابع بلندترين داستان غدير بود که قبل از متن آن تقديم شد. در پايان کتاب حاضر بخشي بعنوان مؤيدات قرار داده ايم که طي آن فرازهاي مهم حديث حذيفه از منابع ديگر استخراج و معرفي شده است.

اکنون خواننده ي عزيز به راحتي خود را در کنار مردم مدائن مي يابد و احساس مي کند در موقعيتي که حذيفه آن ماجراها را نقل مي کرده مردم چگونه مشتاق شنيدن آن بوده اند.

پس از 25 سال خفقان حکومتي و منع از نوشتن وقايع، اين بار ماجراها به جاي نوشته شدن علناً گفته مي شد آن هم به زبان حذيفه يماني که مورد قبول همه بود. پس از قتل عثمان و برداشته شدن محدوديتها، دقيقاً شرايطي بود که مردم مشتاق شنيدن حقايق ناگفته و بيان آنها از سوي بزرگمردي چون حذيفه بودند.

اينک به استقبال بلندترين داستان غدير مي رويم و همراه با جوان کنجکاو ايراني دل به سخنان حذيفه ي يماني مي سپاريم.

پى‏نوشتها:‌

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1 . مروج الذهب: ج2 ص 314. الطبقات الکبري: ج 4 ص 87 و 93. المعارف (ابن قتيبة): ص 271. تاريخ دمشق: ج 21 ص 378 و 458. تاريخ بغداد: ج 1 ص 171. سير اعلام النبلاء: ج 1 ص 554. کتاب «شهرهاي جهان»: ص 143 تا 148.
2 . الفوائد الرجاليه (سيد بحرالعلوم): ج 2 ص 174 تا 178. بحارالانوار: ج 22 ص 351 ح 77، ص 326 ح 26. رجال الشيخ: ص 16 شماره 5. اعيان الشيعة: ج 20 ص 247.
3 . مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 339. بحارالانوار: ج 32 ص 174.




قتل عثمان و خلافت صاحب غدير

هنگامي که عثمان به خلافت رسيد عمويش حکم بن عاص و پسران او مروان و حارث را نزد خود پناه داد و به مدينه بازگرداند. [1] .

همچنين کارگزاران خويش را به شهرهاي مختلف فرستاد، که از جمله ي آنها يکي عمر بن سفيان بن مغيرة بن ابي العاص بن اميه بود که به مُشکان [2] فرستاد، و ديگري حارث بن حکم بود که به مدائن فرستاد.

مدتي که حارث حاکم مدائن بود بر مردم شهر سخت مي گرفت و با آنان بدرفتاري مي کرد. پس از چندي گروهي از مردم مدائن به شکايت نزد عثمان آمدند و او را از بدرفتاري و سخت گيري حارث آگاه ساختند و با وي به درشتي سخن گفتند.

عثمان با شنيدن سخنان آنان، حذيفه يماني را براي حکومت مدائن فرستاد؛ و اين در آخرين سالهاي حکومت او بود. حذيفه همچنان حاکم مدائن بود تا عثمان کشته شد و اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد. [3] .

نامه اميرالمؤمنين به حذيفه حاکم مدائن

حضرت او را به حکومت مدائن ابقا نمود و نامه اي براي وي نوشت که متن آن چنين است:

بسم ا لله الرحمن الرحيم

از بنده ي خدا علي اميرالمؤمنين

به حذيفه ي يماني

سلام بر تو؛

اما بعد، من تو را به حکومت بخشهايي از مدائن که از سوي خليفه ي پيشين بر عهده داشتي ابقا نمودم.

من اختيار حقوق شرعي و جِزْيِه [4] از يهود و نصاري و امور روستاها را به دست تو سپردم. کساني را که به آنان اطمينان داري و از دين و امانتداري شان راضي هستي نزد خود جمع کن و در کارهايت از آنان کمک بگير؛ زيرا اين روش من و تو را نزد مردم عزيزتر مي کند و براي دشمن کوبنده تر است.

تو را به تقواي خداوند و اطاعت او در نهان و آشکار نصيحت مي کنم، و از عِقاب پنهاني و آشکاراي او بر حذر مي دارم. همچنين به احسان نسبت به نيکوکاران و رفتار شديد نسبت به معاندين سفارش مي کنم.

به تو دستور مي دهم در کارهايت مدارا پيشه نمايي و نسبت به مردم با نرم خويي و عدالت رفتار کني که در اين جهات مسئول هستي؛ و نسبت به مظلوم با انصاف رفتار کني، و مردم را ببخشي و بهترين روش را انتخاب کني. خداوند نيکوکاران را جزاي خير مي دهد.

به تو دستور مي دهم حقوق شرعي زمينها را طبق حق و انصاف بگيري؛ و از حدي که به تو سفارش کرده ام تجاوز نکني؛ و چيزي از حقوق را رها نکني، و در آن امر جديدي ابداع ننمايي، و آن را بين اهلش به عدل و مساوات تقسيم نمايي.

با مردم متواضع باشي و در محضر مردم با همه يکسان رفتار کني؛ و در اجراي حق، دور و نزديک براي تو يکسان باشد؛ و در بين مردم به حق حکم کني و عدالت را بپاداري؛ و از هواي نفس پيروي مکني و در راه خدا از سرزنش ملامت کننده اي نترسي، که خداوند همواره با تقواپيشگان و نيکوکاران است.

نامه ي ديگري فرستاده ام [5] که براي مردم منطقه ات بخواني تا آنان نظر ما را درباره ي خويش و تمامي مسلمين بدانند. آنان را حاضر کن و نامه را برايشان بخوان و از کوچک و بزرگ براي ما بيعت بگير.

ان شاء ا لله نامه ي

نامه اميرالمؤمنين به مردم مدائن

هنگامي که نامه ي اميرالمؤمنين عليه السلام به حذيفه رسيد مردم را جمع نمود و نماز جماعتي بر پا کرد. سپس دستور داد تا نامه را آورده و براي مردم بخوانند که متن آن چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از بنده ي خدا، علي اميرالمؤمنين

به مسلماناني که نامه ام به آنان مي رسد

سلام بر شما؛

من خدايي را که جز او پروردگاري نيست شکر مي کنم، و از او مي خواهم بر محمد و آل او صلوات فرستد.

اما بعد، خداوند دين اسلام را براي خود و ملائکه و پيامبرانش برگزيد، بخاطر محکم کردن پايه ي خلقت و تدبير نيکش و نظر رحمت او به بندگانش؛ و محبوبترين مخلوقاتش را به آن اختصاص داد.

خداوند محمد را براي اين امت مبعوث کرد. سپس براي بزرگداشت و فضيلت بشر کتاب و حکمت را به او آموخت. آنان را تربيت نمود تا هدايت شوند، و جمع کرد تا متفرق نشوند و آگاهي ديني داد تا ظلم نکنند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از انجام آنچه بر عهده اش بود به سوي رحمت پروردگار شتافت، در حاليکه هم او خدا را شکر مي کرد و هم پروردگار سپاسگزار او بود. پس از او عده اي از مسلمانان دو نفر را که به روش و سيرتشان رضايت دادند به خلافت وا داشتند. [6] .

آن دو مدتي بر سر خلافت بودند، تا آنکه خداوند آنان را از اين دنيا برد. سپس سومي را به خلافت نشاندند. او کارهاي خلافي انجام داد و موجب نارضايتي مردم شد. از اين رو مردم متحد شدند و به وي اعتراض کرده و اوضاع را تغيير دادند. [7] .

سپس نزد من آمدند همچون رديف شدن اسبان و با من بيعت کردند. من از خدا هدايت مي طلبم و از او در تقوايم کمک مي خواهم.

بدانيد که براي شماست بر ما عمل کردن به کتاب خدا و سنت پيامبرش، بپا داشتن حق او در بين شما، زنده کردن سنت او، دلسوزي براي شما در نهان و آشکار، و در اين راه از پروردگار کمک مي گيريم و خدا ما را کافي و بهترين وکيل است.

من امور شما را به دست حذيفة بن يمان سپردم. او کسي است که به اعتقادش راضيم و رفتار با صلاحيت را از او اميدوارم. به او دستور داده ام به نيکوکاران احسان کند، با افراد منحرف رفتار شديد داشته باشد، و نسبت به مردم با مهرباني رفتار کند.

از خداوند مي خواهم تا بهترين خوبيها و احسان و رحمت واسعه اش شامل حال ما و شما شود.

والسلام عليکم و رحمة و برکاته

سخنراني حذيفه درباره خلافت صاحب غدير

سپس حذيفه از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر محمد و آلش گفت:

حمد خدايي را که حق را زنده نمود و باطل را از بين برد؛ و عدالت را آورد و ظلم را کوبيد و ظالمين را ذليل نمود. اي مردم، بخدا قسم اکنون صاحب اختيار شما «اميرالمؤمنين حقيقي» شد! او بهترين کسي است که بعد از پيامبرمان محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي شناسيم.

او صاحب اختيار مردم و سزاوارترين آنان به خلافت است. او نزديکترين آنان به راستي و هدايت يافته ترين شان به سوي عدالت است. راه و سيره ي وي از همه صحيح تر و نزديکترين آنها در ارتباط با خداست. او نزديکترينشان در خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

بازگرديد به اطاعت کسي که اولين پذيرنده ي اسلام است؛ بالاترين مردم از نظر علم است؛ ميانه روترين مردم در روش حکومت است؛ سابق ترين مردم در ايمان است؛ بالاترين مردم در يقين است؛ والاترين مردم در انجام کار نيک است؛ مقدم ترين مردم در جهاد است؛ عزيزترين آنها از نظر مقام و منزلت است؛ برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و پسر عموي اوست؛ پدر حسن و حسين است؛ همسر زهراي بتول بانوي بانوان جهان است.

اي مردم، بپاخيزيد و طبق کتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت کنيد، که رضايت خداوند در اين است. با اين کار هم قلبتان اطمينان پيدا مي کند و هم صلاحتان در اين است.

والسلام

مردم برخاستند و با حذيفه به نيابت از اميرالمؤمنين عليه السلام به بهترين صورت و همگاني ترين شکل بيعت کردند.

کنجکاوي جوان ايراني درباره غدير و سقيفه

هنگامي که بيعت پايان يافت جواني ايراني که مسلم نام داشت، در حاليکه شمشير حمايل کرده بود از انتهاي جمعيت فرياد زد:

اي امير، شنيديم که در آغاز سخنت گفتي: «بخدا قسم صاحب اختيار شما اميرالمؤمنين حقيقي شد»؛ آيا با اين کلام به خلفاي قبل از او کنايه مي زني که آنان «اميرالمؤمنين حقيقي» نبودند؟ اي امير خدا تو را رحمت کند، اين مطلب را بيان کن و کتمان مکن؛ چرا که تو شاهد بوده اي و قضايا را به چشم خود ديده اي! ما بيان اين مطلب را بر عهده ي شما مي گذاريم و خداوند شاهد بر شماست در آنچه براي امت خود دلسوزي مي کنيد، و خبرهايي که از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي کنيد!

حذيفه پاسخ داد: اي جوان، حال که اينگونه مي پرسي و کنجکاوي مي کني، بشنو و بفهم آنچه را خبر مي دهم:

خلفاي قبل از علي بن ابي طالب عليه السلام که به لقب اميرالمؤمنين ناميده شده بودند، اين نام را به خود نسبت داده بودند [8] و مردم هم آنان را به همان اسم مي خواندند.

اما علي بن ابي طالب عليه السلام را جبرئيل از طرف خداوند به اين نام ملقب نمود و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شاهد سلام جبرئيل به علي بن ابي طالب عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين بود. اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز در حيات او، آن حضرت را «اميرالمؤمنين» صدا مي زدند.

سلام جبرئيل به صاحب غدير با لقب «اميرالمؤمنين»

جوان گفت: خداوند تو را رحمت کند، به ما خبر ده که اين ماجرا چگونه اتفاق افتاد.

حذيفه گفت: قبل از نازل شدن آيه ي حجاب، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر زمان که مي خواستند وارد خانه ي آن حضرت مي شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدن مردم به داخل خانه را هنگام حضور دِحيَة بن خليفه کَلبي ممنوع کرده بود. دحية بن خليفه کلبي کسي بود که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مراسلات بين قيصر روم و بني حنيفه و پادشاهان بني غَسّان را به دست او انجام مي داد، و هرگاه جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل مي شد بصورت دحيه مي آمد. [9] به همين منظور، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدن مردم را در حضور دحيه ممنوع اعلام کرده بود.

حذيفه ادامه داد: روزي براي کاري تصميم داشتم هنگام ظهر نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بروم به اميد اينکه کسي نباشد. ما هنگامي که مي خواستيم وارد منزل پيامبر عليه السلام شويم پرده اي را که بر در آويزان بود کنار زده و داخل مي شديم. آن روز من هم آن را کنار زده و وارد شدم. ناگهان چشمم به دحيه افتاد که کنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خواب رفته بود و سر حضرت در آغوش دحيه قرار داشت. با ديدن دحيه منصرف شده برگشتم.

مسير زيادي نرفته بودم که علي عليه السلام را ديدم. حضرت پرسيد: اي حذيفه، از کجا مي آيي؟

- از نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم باز مي گردم.

- نزد آن حضرت چه مي کردي؟

- خواستم براي کاري نزد او بروم اما ممکن نشد.

- براي چه؟

- زيرا دحيه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

سپس از علي عليه السلام خواستم تا به طريقي کار مرا به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برساند. حضرت فرمود: با من برگرد.

با او برگشتم و هنگامي که به منزل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيديم من کنار در نشستم و علي عليه السلام پرده را بالا زد و سلام کرد و داخل شد.

من شنيدم که دحيه در جواب سلام گفت: السلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته. سپس گفت: يا علي، بنشين و سر برادر و پسر عموي خويش را در دامن بگير. به راستي که تو سزاوارترين مردم به اين کار هستي.

علي عليه السلام نشست و سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در دامن خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد. سپس علي عليه السلام فرمود: «اي حذيفه، داخل شو»، من هم وارد خانه شدم و نشستم.

طولي نکشيد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شد و رو به علي بن ابي طالب عليه السلام تبسمي کرده فرمود: يا ابالحسن، سر مرا از دامان چه کسي گرفتي؟

- از دامان دحيه کلبي.

- او جبرئيل بود! هنگامي که داخل شدي چه گفتي و او چه جواب داد؟

- هنگامي که وارد خانه شدم سلام کردم و او جواب داد: السلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته.

- يا علي، قبل از اينکه اهل زمين بر تو با لقب اميرالمؤمنين سلام کنند، ملائکه ي خدا و ساکنان آسمانها بر تو با اين اسم سلام کرده اند. يا علي، جبرئيل نيز به امر خداوند اينگونه بر تو سلام کرد. او از طرف پروردگارم وحي آورد که اين امر را بر مردم واجب کنم و ان شاء الله بزودي انجام خواهم داد.

اعلام عمومي سلام به اميرالمؤمنين

حذيفه ادامه داد: فرداي آن روز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا براي کاري به فدک فرستاد. چند روزي آنجا بودم و سپس برگشتم. پس از عزيمت شنيدم که مردم مي گويند: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داده به علي بن ابي طالب با لقب اميرالمؤمنين سلام کنند و اين خبر را جبرئيل از طرف خدا آورده است».

من گفتم: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم راست مي گويد چرا که من هم شنيدم جبرئيل با لقب اميرالمؤمنين به علي بن ابي طالب سلام کرد» و ماجراي آن روز را نقل کردم.

هنگامي که اين اتفاق آن روز را در مسجد براي مردم نقل مي کردم عمر بن خطاب سخنانم را شنيد و گفت: تو جبرئيل را ديده اي و صدايش را شنيده اي؟! از اين سخن بپرهيز که حرف بزرگي بر زبان آورده اي و شايد ديوانه شده اي؟!

در پاسخ او گفتم: بلي، من او را ديدم و صدايش را شنيدم. خداوند بيني کسي را که در برابر حق محکوم است بر خاک بمالد!

عمر گفت: اي حذيفه، واقعاً که چيز عجيبي ديده اي و شنيده اي!

مراسم سلام به اميرالمؤمنين و عکس العمل منافقين

حذيفه ادامه داد: هنگامي که آنچه ديده و شنيده بودم نقل مي کردم بُرَيدة بن حصيب اسلمي- که او نيز به سخنانم گوش مي داد- گفت: اي حذيفه، بخدا قسم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همه دستور داد تا به علي بن ابي طالب عليه السلام «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند. عده ي کمي از مردم اين دستور را پذيرفتند، اما جمع کثيري آن را رد کرده و از گفتن آن ابا کردند.

- اي بريده، آيا تو شاهد آن روز بودي؟

- بلي، از اول تا آخر آن بودم.

- خداوند تو را رحمت کند، آن روز را برايم تعريف کن که من غايب بودم.

بريده گفت: من و برادرم با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در نخلستان بني نجّار بوديم. علي بن ابي طالب عليه السلام نزد ما آمد و سلام کرد. ما جواب سلام او را داديم و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «يا علي، اينجا بنشين» و او نشست.

مرداني وارد شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها امر کرد تا به به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند. آنها سلام مي کردند، اما به اين کار مايل نبودند!

سپس ابوبکر و عمر وارد شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين دستور از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: بلي.

پس از آن طلحه و سعد بن ابي وقاص وارد شدند و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي. آنها گفتند: گوش مي دهيم و اطاعت مي کنيم.

سپس سلمان و ابوذر غفاري وارد شدند و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنان جواب داد و فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها سلام کرده و چيزي نگفتند.

پس از آن خزيمة بن ثابت و ابوالهيثم بن تيهان وارد شده و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داده فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان نيز سلام کرده و چيزي نگفتند.

بعد از آن عمار و مقداد وارد شدند و سلام نمودند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان سلام کردند و چيزي نگفتند.

سپس عثمان و ابوعبيده وارد شدند و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي. آنان نيز سلام کردند.

پس از آن عده اي از مهاجرين و انصار آمدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همه مي فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. بعضي از آنها سلام کرده و سخني نمي گفتند؛ اما بعضي مي پرسيدند: «آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست»؟ حضرت هم جواب مي داد: بلي.

آنقدر آمدند تا از شدت ازدحام اتاق حضرت پر شد و مردم کنار در و بيرون اتاق نشستند. کساني که بيرون بودند وارد مي شدند و «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» مي گفتند و خارج مي شدند.

سپس حضرت به من و برادرم فرمود: اي بريده، تو و برادرت برخيزيد و به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. ما نيز برخاسته و سلام کرديم و به جاي خود بازگشتيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به جمعيت کرده فرمود: بشنويد و بفهميد! من به شما دستور دادم تا به علي بن ابي طالب با عنوان اميرالمؤمنين سلام کنيد. افرادي از من پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ محمد هيچ گاه دستوري از نزد خود نمي دهد بلکه طبق وحي و دستور خداست. قسم به آن که جانم به دست اوست آيا قبول داريد که اگر از پذيرفتن فرمان الهي ابا کنيد و فرمان خدا را نقض کنيد، کافر شده ايد و از آنچه پروردگارم مرا به آن مبعوث کرده فاصله گرفته ايد؟ حال هر که مي خواهد ايمان بياورد و هر که مي خواهد کافر شود.

اولين سخنان منافقين درباره غصب خلافت

هنگامي که از نزد حضرت خارج مي شديم شنيدم يکي از آنان که دستور داده شده بودند به علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند- در حالي که عده اي از نامردان و سست ايمانان آنان را احاطه کرده بودند- به رفيقش مي گفت: آيا نديدي که چگونه محمد پسر عموي خود را به مقام و منزلت والايي رساند؟ بخدا قسم اگر مي توانست او را پيامبر بعد از خود قرار مي داد!

رفيقش به او گفت: ناراحت مشو و اين قضيه را براي خود بزرگ مکن! هنگامي که محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت!

حذيفه مي گويد: پس از آن بريده به مکاني در راه شام رفته و برگشت. هنگامي که به مدينه رسيد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته بود و مردم با ابوبکر بيعت کرده بودند. بريده داخل مسجد شد و مشاهده کرد ابوبکر بالاي منبر و عمر يک پله پايين تر از او نشسته است. اين بود که از گوشه ي مسجد آنان را با صداي بلند مورد خطاب قرار داد: اي ابابکر و اي عمر! آنان جواب دادند: تو را چه مي شود، اي بريده؟! آيا ديوانه شده اي؟

بريده گفت: بخدا قسم ديوانه نشده ام؛ اما «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» گفتن ديروزتان به علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم چه شد؟!!

ابوبکر پاسخ داد: اي بريده، پس از هر واقعه اي اتفاق تازه اي رخ مي دهد! تو غايب بودي و ما حاضر بوديم، و حاضر مي بيند آنچه غايب نمي بيند! بريده گفت: آنچه را که خدا و رسولش نديدند شما ديديد؟! عجب رفيق تو به گفته ي خويش عمل کرد که مي گفت: «اگر محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت». با اين شرايط سکونت در مدينه را تا ابد بر خود حرام مي کنم تا بميرم. [10] .

راوي حديث مي گويد: سپس بريده با همسر و فرزندانش از مدينه خارج شد و نزد قوم خود بني اسلم رفت؛ و هر از چند گاهي به مدينه سر مي زد. هنگامي که خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد به مدينه بازگشت و با حضرت بود تا اينکه به عراق رفتند. پس از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السلام بريده به خراسان رفت و در آنجا ماند تا از دنيا رفت.

فتنه عظيم سقيفه

حذيفه به جوان گفت: اينها اخباري بود که درباره ي آن سؤال کردي.

جوان گفت: خداوند جزاي خير ندهد کساني را که سخنان نيک پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درباره ي علي عليه السلام شنيدند و به خدا و رسولش خيانت کردند، و خلافت را از کسي که خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خلافت او راضي بودند گرفته و به کسي که خدا و رسولش او را سزاوار آن نمي دانستند سپردند. بخدا قسم شکي نيست که بعد از آن خيانت ابداً رستگار نخواهند شد.

حذيفه از منبر پايين آمد و گفت: اي برادر انصار، اين فتنه از آنچه فکر مي کني بزرگتر و عظيم تر بود. بخدا قسم چشم ها بسته شد و يقين از قلبها رفت؛ و دشمن زياد شد و ياران اهل حق کم شدند.

جوان گفت: شمشيرهايتان را از غلاف بيرون مي کشيديد و بر دوشها مي گذارديد، و آنقدر گمراهان از حق را مي کشتيد تا کشته مي شديد و يا آنچه از اطاعت خدا و رسولش دوست داشتيد درک مي کرديد. [11] .

حذيفه جواب داد: اي جوان، گوشها و چشمهايمان گرفته شده بود و از مرگ کراهت داشتيم. دني

شنبه 28 آبان 1390 - 01:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از omarsetiz به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: asrarevelayat &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :